زنده باد "شهادت"(عاشورا از سه زاویه: عبادی، سیاسی یا عبادی_سیاسی)
نشست "هیئت انقلابی و هیئت سکولار" _ در جمع هیئتهای عزاداری دانشجویی _ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها _ محرم ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران عزیز سلام عرض میکنم. دوستان فرمودند عنوان این سلسله بحثها هیئت انقلابی است. معنی هیئت انقلابی این است که احتمالاً چیزی به نام هیئت غیر انقلابی هم معنادار و هم ممکن و هم واقعی است. حالا این سوال پیش میآید که هیئتی که کارش عزاداری است چه ربطی به انقلابیگری دارد و چرا باید انقلابی باشد؟ به این پرسش نمیتوان پاسخ داد مگر نسبت آن را با موضوع عزاداری یعنی عاشورای ابا عبدالله(ع) روشن کنیم. اگر حرکت امام حسین(ع) یک نهضت و یک انقلاب و یک حرکت انقلابی بوده است و بوده باشد عزاداری انقلابی و هیئت انقلابی هم معنادار است. اگر آن حرکت هیچ ارتباطی با ابعاد سیاسی و ولایت به مفهوم رهبری و حاکمیت نداشته، کاری به مناسبات اجتماعی نداشته، صرفاً یک رابطهی عرفانی خاص بین امام حسین(ع) و خداوند بوده است و نظر به مناسبات اجتماعی و وضعیت امت اسلامی و بشریت نداشته طبیعی است که عزاداری و هیئت هم نمیتواند چنین ارتباطی داشته باشد و هیئت و عزاداری در این راستا به انقلابی و غیر انقلابی تقسیم بشود. چون وقتی حرکت خود امام حسین(ع) هیچ وجه انقلابی نداشته و اصلاً ربطی به یک حرکت سیاسی انقلابی ندارد چرا باید عزاداری آن انقلابی و سیاسی دانسته بشود؟ پس مسئله به سرچشمه بر میگردد. سوال اصلی پس این است که آیا حرکت و نهضت انبیا و اولیا و اهل بیت(ع) و از جمله امام حسین(ع) اساساً بعد سیاسی انقلابی هم داشته است یا نه؟ ما باید به این سوال جواب بدهیم. در پاسخ به این سوال ما دو پاسخ نادرست و هر دو یک بعدی داریم و هر دو هم در طول تاریخ تجربه شده است. یعنی طرفدارانی داشته است. حالا در یک دوره طرفداران یک تفسیر بیشتر بوده و طرفداران یک تفسیر دیگر کمتر و در یک دورهی دیگر جای اینها عوض شده است و در یک دورهای هم هر دو کمرونق بودهاند و جایگزین داشتهاند. آن دو رویکرد یکی رویکرد صرفاً سیاسی انقلابی به مسئلهی عاشوراست. یعنی اساساً امام حسین(ع) مثل هر رهبر انقلابی دیگری در هر زمان و مکان و جامعهی دیگری یک سیاستمدار مدعی حاکمیت و دارای نفوذ اجتماعی و یک تحلیل سیاسی و فقط همین و بس دانسته میشود که وارد یک مبارزهی نابرابر شده است. حالا اگر نمیدانسته که چه اتفاقی میافتد پس در محاسبه اشتباه کرده است و اگر معتقد هستیم میدانسته و معصوم است و اشتباه نمیکند پس یک حرکت انتحاری و استشهادی انجام داده است. ولو توجه اصلی و محوری و شاید تمام توجه ایشان صرفاً به مسئلهی سیاست و حکومت بوده است. در عین حال یک کسی میتواند انقلابی و سیاسی باشد و یک عملیات انتحاری یا استشهادی انجام بدهد و همان را هم یک پیروزی سیاسی تلقی کند، به خصوص که فرزند پیغمبر باشد و اهل خدا و آخرت باشد و آموزگار اخلاق و معنویت هم باشد. او راحتتر هم فداکاری میکند و اساساً این شکستها را شکست نمیداند ولی در هر حال در این نگره نهضت امام حسین(ع) صرفاً و فقط یک نهضت سیاسی است و دعوا بر سر حاکمیت و عدالت اجتماعی است. خب معنویت، خدا، آخرت، عرفان چه میشود؟ در یک محاسبهی سیاسی جای چنین بحثهایی نیست و اینها در خلوت و مربوط به حوزهی خلوت و امر خصوصی است. بعضی از سیاستمداران و انقلابیون در زندگی شخصی خود اهل معنا و عرفان هم بودهاند و امام حسین(ع) هم یکی از بزرگان این مسیر باشد. بعضیها هم نه، اهل عرفان و معنویت و تلطیف روح و نماز و دعا نبودند و فقط انقلابی سخت دو آتشه بودند و حتی شما کسانی را میبینید که به خدا و آخرت هم عقیده نداشتند ولی مردانه جنگیدهاند تا کشته شدهاند. حالا اینکه چگونه میشود که کسانی به این شکل عمل میکنند یک بحث جداگانه است. در این رویکرد امام حسین(ع) و حرکت عاشورا صرفاً بعد انقلابی دارد. رویکرد دوم که از آن طرف بام افتاده کل مسئله را در یک عشق خصوصی بین خدا و امام حسین(ع) خلاصه میکند و یک حرکت اساطیری، اسطورهای، رمزی و نمادین رسم میکند که مفهوم و معنای آن را امام حسین(ع) میداند و خدای خودش. یعنی هدف اصلی شهادت است. یک میثاق خصوصی بین امام حسین(ع) و خداست که میخواهد عاشقانه خودسوزی کند. اینجا هم بحث حرکت استشهادی و انتحاری مطرح میشود اما هدف مسئلهی عدالت اجتماعی و اصلاح حکومت و اصلاح جامعه نیست. بلکه هدف یک سلوک صوفیانه و عارفانهی شخصی است. این یک اتفاق خاص و خصوصی است و مخصوص امام حسین(ع) است. این یک پروژهای با تاریخ مصرف خاص است که یک بار اتفاق افتاده است. منتها اینقدر این حادثه باشکوه و زیبا و شاعرانه است که ارزش آن را دارد که هزار و بلکه هزاران سال به یاد آن باشم و یادش را زنده بداریم. این هم یک تفسیر از این طرف است. آیا اصلاً ایشان هیچ نظری به عدالت اجتماعی و اقتصادی و مسئلهی ستم و برابری و مسئلهی فساد حاکمیت و این قبیل مسائل داشته است یا نداشته است؟ میگویند نه، نظر نداشته است. امام حسین(ع) یک صوفی عاشق است. میخواهد یک نمایش باشکوه و یک تئاتر تاریخی که در آن مجسمهی معنویت و فداء با چشم باز به آغوش شکست مطلق مادی رفتن و او را یک پیروزی بزرگ معنوی دانستن اجرا کند. هیچ نظر به اطلاعات و گرفتاریهای امت ندارد. دغدغهی عدالت و اصلاح حکومت و تمدن اسلامی و ضعفا و فقرا ندارد. در این نگاه معلوم است که عزاداری انقلابی معنا ندارد. اصلاً یعنی چه؟ این چه ربطی به انقلاب و سیاست دارد؟ عزاداری باید یک عزاداری صرفاً خالصانه و عاشقانه باشد. هر چه هم خودت را بیشتر خونین بکنی و هر چه بتوانی در یک اشل کوچک آن عرصه را بازسازی کنی و وحشت خشونت را نشان بدهی و دلها را به درد بیاوری و چشمها را به هر شکل خیس کنی این عشق دوباره زنده میشود و کسانی به خاطر اتصال با این عشق مشمول شفاعت و نجات و آمرزش قرار میگیرند. بنابراین اصلاً امام حسین(ع) رفت شهید شد تا شفیع امت شود. او شهید شد برای اینکه ما به یاد او و به نام او عزاداری کنیم و اشک بریزیم و به بهشت برویم. این همان حرفی است که مسیحیها راجع به حضرت عیسی میزنند و میگویند عیسی برای نجات امت به صلیب رفت و در قیامت هم شفیع امت است. این هم یک بخش است. به هر کدام از این دو تفسیر که نگاه کنید میبینید در هر کدام بخشی از واقعیت هست اما بخشی از ضد واقعیت هم هست. حالا به اسناد و منابع حرکت امام حسین(ع) بر میگردیم و میبینیم هر دو بعد صریحاً در سخنان ایشان آمده است. هم از آغاز حرکت مکرر گفتهاند که من برای طلب اصلاح در امت جد خود قیام میکنم، برای امر به معروف و نهی از منکر قیام میکنم. مثل من با مثل اینها بیعت نمیکند. میگوید شما حقوق ضعفا را ضایع کردید و ضعفا فراموش شدند. فقرا فراموش شدند. دین خدا را زیر پا گذاشتید. برای نجات اینها قیام میکنم. اینها با من بیعت کردهاند. این حکومت را به رسمیت نمیشناسم. ما میخواهیم یک حکومت اسلامی درست تشکیل بدهیم. یعنی پر از این مفاهیم سیاسی و انقلابی در کلمات امام حسین(ع) هست. شما نبودید که نامه نوشتید؟ تو نامه ننوشتی؟ تو این را نگفتی؟ حالا هم اگر پشیمان شدهاید و ترسیدهاید من به کوفه نمیآیم و بر میگردم. تسلیم نمیشوم و مبارزه را ادامه میدهم اما به کوفه نمیآیم. یعنی یک دنیا مفاهیمی در تعابیر سیدالشهدا(ع) هست که همگی محاسبات کامل و دقیق سیاسی و انقلابی است. شعارها معطوف به اصلاح جامعه و عدالت و مبارزه با ظلم است. از آن طرف بسیار کلمات و تعابیری دارید که اوج عرفان و معنویت و عشق است. یعنی یک بعد سلوکی و معنوی دارد. میگویند چرا میروی؟ میفرماید «شاء الله ان یرانی قتیلا...». خداوند میخواهد من را کشته ببیند. میگویند چرا این زن و بچهها را میبری؟ میفرماید «ان الله ان یراهن سبایا...»، خداوند اراده کرده است که این دخترها و خانمها و بچهها را در زنجیر ببیند. وزنهی و سنگینی این جملهها به سمت ادبیات عرفانی و عشقی میافتد. کسی که چشم در چشم خطر و با علم قطعی به کشته شدن جلو میرود. به او میگویند آقا کشتی میشوی. میفرماید من را از مرگ میترسانی؟ «اف بالموت تخوفنی؟». «فمرحباً به...»، درود بر مرگ. زنده باد شهادت. من به مرگ خوشامد میگویم. اینها یک تعابیر کاملاً عاشقانه و عارفانه است. حتی آن لحظهای که ایشان در حال شهید شدن هستند و روی خاک افتادهاند و بدن ایشان تکه تکه شده و میخواهند سر مبارک ایشان را از بدن جدا کنند، طرف میگوید دیدم زیر لب زمزمه میکند. گفتم او یا ما را نفرین میکند یا فحش میدهد. نکند پشیمان شده و ناله میکند. آمدم و دیدم که میگوید «رب رضیً به قضائک...»، خدایا از تو راضی هستم و ارادهی تو را پسندیدم. این تعابیر، تعابیر عاشقی است که به معشوق خود میرسد. اگر گزینشی برخورد نکنیم و همهی اینها را ببینیم دو نکته روشن میشود. یکی اینکه نهضت عاشورا یک حرکت عبادی سیاسی است. بعد عبادی آن از بعد سیاسی آن جدا نیست. آقا، امام علم به شهادت خود دارد؟ بله. آیا به سمت شهادت میرود؟ بله. آگاهانه میرود؟ حتماً. اهداف سیاسی دارد؟ بله. بالاخره اهداف سیاسی دارد یا اهداف عبادی دارد؟ اینها از هم جدا نیستند. صوفی است یا مجاهد است؟ عارف جهادی است. این عرفان حقیقی است که انبیا آوردهاند. صوفی قلابی است و درویشبازی و ادای معنویت در میآورد اما به دنیا میچسبد. منتها اسمهای معنوی روی آن میگذارد. منظور من از صوفی حقیقی آدم صاف است. یک عارف حقیقی و اهل معنا نمیترسد. چطور امکان دارد عارف باشد و ترسو باشد؟ اگر کسی عارف باشد و تمام عالم در برابر او بایستد او نمیترسد. حضرت امیر(ع) چه فرمود؟ فرمود اگر تمام عرب در برابر من بایستند من متزلزل نمیشوم. همه جلوی من بایستند. همه یک طرف باشند و من یک طرف باشم. عارف و صوفی حقیقی اینها هستند. تصوف به معنی درست آن اینها هستند. اما صوفیبازی این است که میگویند آقا دنیا را رها کن. این دنیا نیست که آن را رها میکنی. بلکه این آخرت است که رها میکنی. چون هر جا زحمت و عرقریزی و جهاد و تلاش و کار و تولید و فداکاری است، دنیا نیست بلکه آخرت است. هر جا ترس و تنبلی و مفتخوری و انگلصفتی و فرار از صحنه است، دنیاست ولو تو اسم آن را تصوف و عشق بگذاری. عاشق حقیقی از کار و خطر نمیترسد. مسئولیتپذیر است. شما به امام نگاه کنید. امام در عرفان نظری و عرفان عملی یکی از قلههای معاصر بود. در عین حال کاملاً سیاسی و جهادی و نترس بود. او عارف حقیقی است که نمیترسد و جلوی شاه میایستد و میگوید شاه باید برود و بعد میگوید صدام باید برود و بعد میگوید اسرائیل باید از بین برود و بعد میگوید ما شاخ آمریکا را میشکنیم و بعد میگوید کمونیسم باید به موزهی تاریخ برود و به موزهی تاریخ هم میرود و اتحاد جماهیر اسلامی درست میکنیم. عرفان حقیقی این است. عارف نمیترسد. اینهایی که میترسند معنویت ندارند و مادی هستند. امام میگفت تمام اینهایی که میترسند با ظلم درگیر بشوند برای این است که تهذیب نفس نکردهاند. دل به دنیا بستهاند و اهل ترس و طمع هستند. یا طمع دارند یا میترسند. برای همین نمیتوانند محکم و قاطع حرف بزنند. همیشه دو پهلو حرف میزنند. همیشه کلیبافی میکنند. پس این مسئلهی اول است. وقتی از هیئت انقلابی و عزاداری انقلابی میگویی به چه معناست؟ انقلابیبازی یک مفهوم غلط است، سیاستزدگی است. اتفاقاً در یک دورهای که عرفان طرفدار پیدا کرد وجه مثبت آن این بود که یک عالمه آدم را دیدند که به صحنهی سیاست و قدرت و حکومت و اقتصاد و بازار آمدهاند و ادای آدمهای متشرع و مذهبی را در میآورند و تسبیح به دست میگیرند و یقه را میبندند و ریش میگذارند و ادا و اصول مذهبی در میآورند و کاملاً مادی و فاسد هستند. ربا میخورد، رشوه میگیرد، رشوه میدهد، کلاهبرداری میکند، ظاهر مذهبی هم دارد. یک نهضتی به پا شد که گفتند آقا تو که پوسته و ظاهر مذهب را نگه داشتهای، باطن آن کجاست؟ عشق کجاست؟ ایمان کجاست؟ این چه ایمانی است که به دنیا دل بستهای و ادای مذهبی هم در میآوری. مناسک ظاهراً شرعی را به جا میآوری. شریعت ظاهری هست، حقیقت ایمان کجاست؟ یک دورهای شریعتبازی و مقدسمذبی و ظاهرسازی باب شد ولی باطن نبود. مثل قضیهی یهود و بنیاسرائیل رشوه و دزدی و ربا و بیناموسی و گرگی میشد ولی روز شنبه و روز مقدس همه به خانهی کنیسه میرفتند و حاضر میشدند و به همدیگر علائم مذهبی نشان بدهند. همین اتفاق بعد در امت عیسی افتاد با اینکه حضرت عیسی(ع) علیه اینها قیام کرد. همین اتفاق بعد در امت اسلام افتاد. یک وقتی یک نهضت عرفانی و مذهبی به وجود آمد که جنبهی مثبت آن این بود که میگفتند برای چه اینقدر ادا در میآورید؟ همهی ظواهر مذهب را رعایت میکنی و در باطن هیچ نیست. دین و ایمان چیست؟ صداقت و برادری و تقوا و خدمت به خلق و شفقت بر خلق است. اینها کجاست؟ این جنبهی مثبت بعد عرفانی و معنوی است. اما اینها در یک جهاتی به یک بعد منفی تبدیل میشد. بعد منفی صوفیبازی و عارفبازی میشد تحت عنوان اینکه میگفتند آقا دنیا را رها کن. مثلاً مغولها آمدند و همه چیز را نابود کردند و جلو آمدند و گفتند آقا دنیا را رها کن. این یعنی چه؟ یعنی اجازه بده هر کاری میخواهند بکنند. صلیبیها از آن طرف، مغولها از این طرف، بعضی از حاکمان دیکتاتور فاسد از طرف دیگر، ولی اینها میگفتند همه را رها کن. خودت هستی و خدا و باید رابطهی خودت را با خدا درست کنی که رابطهی تو با خلق مهم نیست. حکومت دست چه کسی است؟ قدرت دست چه کسی است؟ ثروت کجاست؟ عدالت هست یا نیست؟ صداقت است یا خیانت است؟ بیناموسی و گناه چه میشود؟ میگفتند رها کن و به بحر خدا برو. خب همان خدا گفته که اگر میخواهی به بحر ما بیایی در برابر جامعهی خودت هم مسئول هستی. «کلکم راع...»، «کلکم مسئول...»، ایمان شخصی تو نمیتواند مستقل از اینها باشد. میگویند آقا فقط به آسمان توجه کن. حتماً باید به آسمان توجه کنیم. منتها چطور؟ میگویند به زمین دیگر هیچ توجهی نداشته باش. نه. انبیا گفتند تو در زمین هستی، در زمین باش و به آسمان متوجه باش. «الدنیا مزرعة الآخره...»، اینجا مزرعهی آخرت است. مگر امکان دارد که مزرعه را رها کنی و بگویی من به آخرت میرسم؟ باید مزرعه را درست زراعت کنی. معنویت و عدالت و عقلانیت و برادری و اخلاق و مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهی از منکر همگی عبادی و سیاسی است. عبادی و اجتماعی است. چرا دنیا و آخرت را از هم جدا میکنی؟ چرا دین و دولت را جدا میکنی؟ چرا جسم و روح را جدا میکنی؟ چرا ماده و معنا را جدا میکنی؟ پس از آن طرف یک مادهزدگی قشریگری به اسم شریعت و فقه و احکام شرع به وجود آمد و ریاکاری و نفاق پیش آمد. جامعهی باطناً لامذهب و ظاهراً مذهبی بدون عدالت درست میشود. یک معنویت موسمی و گاهگاهی و مناسکی برای اینکه فاصلهی بین دو گناه و دو جنایت را پر کند و وجدان تو را آرام کند. این یک طرف قضیه است. یک طرف هم آمد در برابر این مقاومت کند و به اسم اخلاص و شور و عرفان و گفت عاشق باش و دل بکن و در این عالم به هیچ چیز وابسته نباش. به بیابانها بزن و حتی نگاه نکن کفش تو درست است یا نه، جیب تو خالی است یا پر است. عاشق باش و صوفی باش. بکن و برو. شجاع باش. اینها حرفهای قشنگی است و تا حدودی درست هم هست. اما بعد منفی آن را بچسبی و بعد از آن نتیجهگیری کنی که کار نکن، برنامه نداشته باش، نظم نداشته باش، احساس مسئولیت اجتماعی و سیاسی نکن. اینکه قدرت و ثروت در دست چه کسانی است و با آن چه کار میکنند به تو ربطی ندارد. سرت را پایین بینداز و به یک غاری برو و مشغول نماز و رابطهی خصوصی با خدا باش. دین مربوط به حریم خصوصی است و تو نباید با حریم عمومی کاری داشته باشی. یعنی چه؟ یعنی عرصهی سیاست و اقتصاد و علم و رسانه و حاکمیت و تمدن را به دست کافران و فاسقان و ظالمان وا بگذار. برو و خودت را نجات بده. این نجات نیست. اتفاقاً این فرار از تکلیف است. پس به این دو بعد دقت کنید. امام حسین(ع) در قضیهی عاشورا با هر دو جریان که آن زمان بودند و الان هم هستند، مخالف بود و خط خود را از هر دو جریان جدا کردند. فرمودند این یک عملیات استشهادی، عاشقانه، عارفانه، فیالله، للله و بالله است و با علم به شهادت است و آگاهانه وارد یک نبرد نابرابر شدن و عارفانه جنگیدن و در عین حال به عدالت اجتماعی و قسط و اصلاح حکومت و اصلاح امت و امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم هم مربوط است. مسئلهی ولایت به مفهوم باطنی یعنی معنویت و هم ولایت به مفهوم ظاهری یعنی حکومت و سیاست مربوط است. حرکت امام حسین(ع) این است. در یک دورانی متأسفانه بین شیعه یک فرهنگی رایج شد که گاهی به سمت یکی از این دو جریان لغزید. الان هم ما داریم. همین الان هم ما نمونههایی از عزاداریها و هیئتهایی داریم که گرفتار همین افراط و تفریطها هستند. یعنی میخواهند روح امام حسین(ع) را مثله کنند. یک عده این تکه را بردارند و یک عده آن تکه را بردارند. این در حالی است که نباید آن را تکه تکه کرد. باید به تمامیت کربلا و عاشورا و به تمامیت نهضت عاشورا و به جامعیت آن و به هر دو بعد آن توجه داشته باشی. اینها دو بعد نیست، یکی است. در یک دورهای بعضی افراد که در حوزهی تاریخ کار و تحقیق کردند این تحلیل را داشتهاند که مثلاً از قرن ششم هجری به بعد یک زمان تصوف و تشیع خیلی به هم نزدیک شدند و یک جاهایی تداخل و ارتباط پیش آمد. این اتفاق به چند دلیل افتاد. یکی اینکه تشیع جرم بود، شیعه یک اپوزسیون سرکوب شده بود و به اسم رافضی میکشتند و غارت میکردند و به ناموس آنها تجاوز میکردند و آنها را تکفیر میکردند و تهمت میزدند و بنابراین اینها مجبور میشدند خیلی جاها با اسم تصوف عمل کنند. لذا یک جاهایی تصوف و تشیع با همدیگر رفت. دوران حکومتهایی بود که خیلی شدید برخورد میکردند و شیعه را سرکوب میکردند و خیلی هم ظاهرگرا بودند. یعنی ظواهر اسلام را برای حکومت خود میخواستند. چون تشیع جرم بود خیلی وقتها بعضی از مفاهیم شیعی از جمله حب اهل بیت(ع) به نام تصوف گسترش پیدا کرد. همین الان هم در اکثر نقاط جهان اسلام و جهان اهل سنت جریانهای تصوف محب اهل بیت(ع) هستند. سنی صوفی و محب اهل بیت(ع) هستند. یعنی جبههبندی آنها درست در نقطهی مقابل این وهابیها است. حتی در یک دورهای متهم شدند که چون شیعه مخفی است و نمیتواند علناً اظهار تشیع بکند با اسم و عنوان تصوف به این طرف و آن طرف رفته و حب اهل بیت(ع) را رایج کرده است. منتها ظاهرسازی میکنند و میگویند ما به لحاظ فقهی و کلامی جزو اهل سنت هستیم و صوفی سنی هستیم و تحت این عنوان حب اهل بیت(ع) مطرح شد. یعنی از قرن ششم به بعد این قضیه بین صوفیان سنی رایج شد که در کنار اقطاب و اولیای خودشان اسم ائمه و اهل بیت(ع) را میآوردند. با اینکه سنی بودند اسم دوازده امام و چهارده معصوم را میآوردند. الان هم هستند. خیلی هم هستند. یعنی به عبارتی سنی دوازده امامی و چهارده معصومی بودند. یعنی میگویند ابوبکر، عمر، علی، عثمان، فاطمه، حسن، حسین و همینطور تا حضرت مهدی(عج) میآیند. یک ترکیبی از این دو را دارند. اینها در کتابهای خود بعضی از مفاهیم شیعی که به خصوص جنبهی معنوی و عرفانی و بینی و بیناللهی دارد و ربطی به بینی و بینالناسی ندارد و جدا از سیاست و عدالت است را برجسته کردند و اصلاً کلمهی ولی و ولایت را به عنوان یک عبارت کلیدی در متون تصوف سنی آوردند. حالا قبل از آن هم کسانی در اهل سنت هستند که در شرح حال چهارده معصوم و دوازده امام کتاب نوشتهاند و بحث کردهاند که اینها فرزندان پیامبر اکرم(ص) هستند و اهل بیت هستند ولی ما به عنوان امام و رهبر سیاسی آنها را نمیدانیم ولی به عنوان اولیای خدا و آموزگاران معنویت آنها را قبول داریم. حالا از قبل امثال «ابو نعیم اصفهانی» راجع به بعضی از ائمهی اهل بیت(ع) چیزهایی نوشت اما از قرن ششم به بعد رسمی شد. یعنی یک عالمه بزرگان صوفی سنی هستند که در شرح حال دوازده امام و چهارده معصوم کتاب نوشتهاند و میگویند اینها جزو اولیای ما هستند و حتی ولایت ائمهی اثناعشر و دوازده امام در کنار ولایت قطبهای صوفی سنی است که اینها جزو اقطاب و اولیای ما هستند. این را قبول کردند. یک جاهایی هم اختلاف میافتاد. مثلاً «ابن عربی» میگوید ختم ولایت با حضرت عیسی(ع) است. جناب «سید حیدر آملی» که شیعه است میگوید خاتم الاولیا و ختم ولایت علی بن ابیطالب(ع) است. بحثهای اینچنینی هست اما در اصول اینها خیلی جلو آمدند. بعد این تصوف در این بخش شرقی جهان اسلام که به مرکز حکومت بنیعباس نزدیک بود، رسید. چون آنها در بغداد بودند. قبلاً امویها در شام بودند اما اینها در بغداد بودند و عراق و ایران مرکز حکومت اسلامی بود. این بعد معنویتگرایی و به اصطلاح جدا از سیاسی برجستهتر شد و گسترش پیدا کرد. اصلاً هر جا میرفتی میان شیعه و سنی بحث عرفان نظری و عرفان عملی و تا حد تصوف بود. مخصوصاً که حکومتها با اینها دیگر درگیر نمیشدند. میگفتند تا بگویید امامت و ولایت اما منظور شما ولایت به مفهوم عرفانی و معنوی و رابطهی قلبی با خدا باشد و مزاحم حکومت نباشد عیبی ندارد و اصلاً خود ما برای شما خانقاه میسازیم. خود ما خرج رقص و سماع را میدهیم. حتی روضهیححح هم بخوانید به شرطی که فقط صحبت از ولایت معنوی کنید که یک حرکت عاشقانهی صوفیانهی سالکانهی انتحاری بوده است. این عیبی ندارد. ولی دیگر از امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد و قیام به قسط و تشکیل حکومت اسلامی نگویید. اگر آن بعد را بگویید عیبی ندارد. حتی مغولها که در قرن هفتم آمدند و تمدن اسلامی و به خصوص ایرانی را نابود کردند، این تیپ از صوفیان را خیلی تحویل گرفتند. حتی گفتند به دربار حکومت بیایید. حتی بعضی از مغولها صوفی شدند و گفتند این خیلی چیز خوبی است. معنویت باشد ولی به حاکمیت ما صدمهای نزند. گفتند این اتفاقاً خوب است. با سابقهی بودایی ما هم ناسازگار نیست. حتی بعضی از سران مغولها شیعه شدند منتها از این نوع تشیع بودند. یعنی طرف مجلس امام حسین(ع) گرفته است، خانقاه صوفیان را گسترش دادند. اینها را حمایت میکردند. البته بین همین اهل تصوف و اهل معنا کسانی هم بودند که سیاسی و مجاهد بودند. اتفاقاً آنها هم نهضتهای بزرگی هم علیه مغولها و هم علیه حکومتها برپا میکردند. مثلاً سربداران یک چنین تیپهایی بودند و نوعی عرفان شیعی به آنها حاکم است و اهل جهاد هم بودند و حکومت هم تشکیل دادند. بخشهایی از شیعیان اسماعیلی در یک دورههایی همین کار را کردند. شیعهی زیدی که آن موقع در ایران و عراق بودند همین کار را کردند. بخشی از شیعهی اثناعشری همینطور بودهاند. حرکتهای سنی معنوی ضد حکومت داشتهایم. تا زمان صفویه همینطور بود که اصلاً خود صفویه هم یک چنین حرکتی بود. میدانید که صفویه صوفیان سنی بودند که بعد شیعه شدند و در واقع روح حاکم بر حکومت صفویه تصوف و صوفیگری بود. با اینکه اینها به ولایت به مفهوم صوفیانهی آن معتقد بودند ولی خب نقش خیلی مهمی داشتند که مذهب رسمی ایران برای اولین بار رسماً تشیع اهل بیت(ع) شد. مذهب رسمی شد. بعضیها فکر میکنند قبلاً همه سنی بودهاند و اینها آمدهاند و همه را به زور شیعه کردهاند. نه، قبل از آن هم ما در ایران شیعه داشتیم اما مخفی و تحت فشار بود و رسمی نبود. اینها آمدند و این کار را کردند ولی حتی صفویه هم که در گسترش مراسم عزاداری امام حسین(ع) خیلی در سطح ایران و منطقه نقش داشتند، با اینکه خودشان هم سیاسی بودند و حکومت هم تشکیل دادند اما نگاه آنها به اهل بیت(ع) و به امام حسین(ع) بیشتر صوفیانه است تا ولایت به این مفهوم که جمع فقه و عرفان باشد و فقیهانه و عارفانه باشد. بیشتر یک بعدی بود. البته در عمل حکومت تشکیل دادند. سیاسی بودند. جنگیدند و تمدنسازی هم کردند. شاید اولین نمونهی آنچه که بتوان به آن تمدن اسلامی ایرانی گفت در زمان صفویه اتفاق افتاد. تا قبل از آن ایران به شکل امروز مرزهای مشخص نداشت که بگویند اینجا ایران است و مذهب رسمی آن شیعه است. رسمیت جامع و مرزبندی نبود. زمان صفویه به اسلام و ایران و تشیع خدمات زیادی شد اما ضرباتی هم وارد شد. باید به هر دو بعد توجه کرد. اینها را میگویم برای اینکه میخواهم در مقولهی روضهخوانی و روضهی ابا عبدالله(ع) یک نتیجهای بگیرم. چون یکی از میراثهایی که ما در باب یک نوع رویکرد عزاداری امام حسین(ع) داریم همین است و از زمان صفویه بیشتر رایج شده است. در زمان صفویه شاههای صفویه همگی مثل هم نبودند. بین آنها افرادی بودند که دیندارتر بودند و تقوا داشتند و اهل فسق و فجور نبودند و بلکه اهل علم و آبادی بودند و آدمهای درستتری بودند. بعضی از آنها هم آدمهای فاسقی بودند. یعنی شرابخوار، زناکار و آدمکش بودند. اینها حتی صوفی هم نبودند. نه به تصوف کار داشتند، نه به فقاهت کار داشتند. قدرت داشتند و با نیروی قزلباش حاکم شدند. همه یک دست نیستند. در دوران صفویه خدمات بزرگی به تشیع و ایران شده که قبل از آن نبوده است و ما از جهاتی مدیون آن دوران هستیم. صدمات بزرگی هم زده شده است. یکی از اتفاقاتی که در این دوران میافتد که عرض کردم ترکیبی از تشیع و تصوف اتفاق میافتد همین است. چون زمان حکومت صفوی که میگویند حکومت شیعی است ولایت فقیه به این معنا نبوده است. یعنی حاکمان همینها بودهاند. سلسله و سلطنت بوده است. منتها فرق آن این بوده که برای اولین بار حکومت رسمی مرکزی آمد و گفت ما گوش به دهان علمای دین هستیم. فقیه داخل ایران کم بوده است. داخل ایران نگاه فقاهتی و افراد فقیه که کشته نشده باشند و پراکنده نشده باشند کمتر بوده و حتی اینها میروند از لبنان و جبل العامل افرادی را میآورند. از جاهای دیگری فقیه میآورند و فقهای بزرگ شیعه برای اولین بار طرف مشورت جدی حکومت قرار میگیرند. حتی در یک دورهای بعضی از شاههای صفوی را داریم که میگوید من از طرف شما و با اجازهی شما حکومت میکنم. حالا ولو به زبان باشد ولی بالاخره میگوید. قبلاً این حرفها در ایران زده نمیشده است. بعضیها هم میگویند ما خودمان میدانیم چه کار میکنیم و هر چه که ما میگوییم را تو باید امضا و تأیید کنی. هر دو جریان هست. در این دوران از جمله اتفاقاتی که میافتد این است که فکر تصوف به مفهوم غیر سیاسی و درونگرا و فردگرا و معنویت جدای از مادیت و کم اعتنایی به شریعت در یک دورههایی به وجود میآید که این اثر میگذارد. حالا من میخواستم این اثر را عرض بکنم. مثلاً میگویند روضه؟ چون کتابی به نام «روضه الشهدا» نوشته شد. این همان دورانی است که بعضی از عرفای بزرگ صوفی از دوازده امام و چهارده معصوم حرف میزنند و یکی از آنها نویسندهی همین کتاب روضه است. طبق نقلی ایشان اصلاً سنی است و شیعه نیست. صوفی سنی است و اصلاً روضهخوانی به حساب همین کتاب است که تا همین الان میگویند روضهی امام حسین(ع) را میخوانند. این روضه اسم همان کتاب است. تا قبل از آن کتاب کسی روضه و روضهخوانی نمیگفت. عزاداری بود، مرثیهخوانی بود. برای اینکه این کتاب روضه را میخواندند تبدیل به روضهخوانی شد. مؤلف این کتاب مرحوم «ملا حسین کاشفی سبزواری» است که اصلاً در دورهی صفویه به بعد این کتاب فرهنگ عزاداری شیعه را به خصوص در ایران ساخت و خیلی نقش داشت تا حدی که تا همین الان هم ما و شما میگوییم روضه و روضهخوانی است. حالا بعضیها خواستهاند ادلهای بیاورند که ایشان شیعه بوده ولی ایشان صوفی سنی بوده است و روضهی امام حسین(ع) را طوری نوشت که بعد صوفیانه و ولایت صرفاً معنوی و بعد عشقی آن مشخص باشد. اینکه اشک بریز و ثواب ببر. این بعد بیشتر حاکم است. به این موضوع دقت کنید. البته به این معنی نیست که کتاب بدی است. نقاط مثبت و حرفهای خوب زیادی در این کتاب هست اما روح حاکم بر کتاب همین است. یعنی اگر یک کسی از منظر تفکر شیعه بیاید که هم ولایت باطنی و هم ولایت ظاهری را میبیند راجع به حرکت امام حسین(ع) حرف بزند چه میگوید و یک کسی اگر از این بعد خاص ببیند چه میگوید؟ ایشان اولاً اهل سنت است. حب امام حسین(ع) و حب اهل بیت(ع) دارد ولی ولایت امام حسین(ع) یک چیز دیگر است که این در کتاب روضه الشهدا نیست که امام حسین(ع) امام ماست. نه اینکه فقط یک ولی الله و یک عارف عاشق بوده باشد. حسین امام ماست. اصلاً تفاوت شیعه و سنی در حب امام حسین(ع) نیست. اغلب اهل سنت امام حسین(ع) را دوست دارند. حالا شما به چهار نفر وهابی و تکفیری نگاه نکنید. در عزای امام حسین(ع) هم نیست. ما خیلی جاها در اهل سنت عزای امام حسین(ع) داریم. من کشوری دیدهام که اهل سنت یک ماه عزاداری امام حسین(ع) میکند. چند سال پیش در کشور اندونزی یا مالزی یک شهری بود که ما رفتیم و همه اهل سنت بودند. اینها ده روز مراسم تابوت داشتند. خودشان هم خیلی نمیدانستند این مراسم چه هست. میگفتند این مراسم هزار سال است که انجام میشود. مراسم تابوت اینطور است که تابوت امام حسین(ع) را در دههی اول محرم هر روز روی دوش میگیرند. خودشان میگفتند این بزرگترین تجمع کشور ماست که اگر رئیس جمهور و مقامات هم بیایند هیچ وقت یک صدم این جمعیت جمع نمیشود. همه سنی بودند و ده روز عزاداری زیر تابوت امام حسین(ع) میکردند. اسم این مراسم هم مراسمِ تابوت بود. ببینید فرق شیعه و سنی و اغلب سنیها نه حب امام حسین(ع) است و نه عزاداری برای امام حسین(ع) است. آنها در طول تاریخ این را قبول داشتهاند و الان هم هستند. داخل کشور خود ما برادران و خواهران اهل سنت ما عزاداری امام حسین(ع) میکنند. صحبت شیعه این است که بالاتر از حب و عزاداری مسئلهی امامت مطرح است. اینها رهبر و الگوی ما هستند. باید اطاعت کنی و باید در همهی ابعاد از سیاست تا اقتصاد و عبادت و نماز شب عین آنها عمل کنی و آن خط را بروی. اینها امام هستند. ولایت را نباید از خلافت جدا بکنی. ولایت باطنی را از ولایت حکومتی و سیاسی نباید جدا کنی. آن کسی ولایت سیاسی دارد که ولایت باطنی داشته باشد. نمیتوانی بیتقوا باشی و حاکم سیاسی هم باشی. باید تقوا و دین داشته باشی. باید دین تو از ما بیشتر باشد و الا به چه حقی تو بر ما حکومت میکنی؟ اگر تو هم مثل ما ناپاک هستی یا یک مقدار پاکتر هستی چرا باید سرنوشت من را تعیین کنی؟ شیعه روی ولایت امام حسین(ع) و ولایت اهل بیت(ع) به هر دو مفهوم تأکید دارد. آن دوران اینطور بوده است. سنی و شیعه محب اهل بیت(ع) بودهاند و برای دوازده امام و چهارده معصوم کتاب نوشتهاند. مثلاً از بزرگان سلسلهی نقشبندیه که برادران اهل تصوف سنی هستند و شدید محب اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) هستند این «خواجه محمد پارسا» که از رهبران بزرگ و رؤسای بزرگ اینها بوده شرح حال دوازده امام را نوشته است. اگر کسی بخواند نمیفهمد نویسنده شیعه بوده یا سنی بوده است. «فضلالله روزبهان» که عارف بزرگ مشهور سنی است شرح صلوات چهارده معصوم نوشته است. با کلمهی معصوم نوشته است. آنها میگفتند اینها معصوم و ولیالله هستند. میگوید من دوازده امام را قبول دارم و اینها را حجت خدا میدانم به شرط اینکه ولایت را از خلافت تفکیک کنیم. یعنی دین را از دولت جدا کنیم. یعنی من میگویم دوازده امام و چهارده معصوم امام و ولی و قطب و الگو و معشوق ما هستند و شفاعت میکنند. اصلاً بزرگان اهل سنت اغلب به شفاعت و زیارت و توسل اینها کاملاً معتقد هستند با همان نگاه توحیدی که شیعه میگوید. اما میگویند باید تا همین حد باشد و به سیاست و حکومت و خلافت کاری نداشته باشیم. و الا این چیزها را قبول دارند. میگویند باید هویت غیر سیاسی داشته باشد. حالا یک سوال، بعضیها پرسیدهاند این مرحوم ملا حسین کاشفی سبزواری که در فرهنگ عزاداری در ایران نقش و تأثیر مهمی داشته و از دورهی صفوی به بعد رایج شد و تا همین الان هم هست، چه مقدار مطابق با فرمایشات ابا عبدالله(ع) است؟ و چه مقداری از آن به سمت معنویت از نوع این جریان با این نگاهها میرود؟ که ما این بخش آن را قبول داریم. آن بخش را قبول داریم ولی به این بخش انتقاد داریم. وقتی که به این سمت آمد آثار آن در عزاداری پیدا میشود. یعنی هزار سال عزاداری میکنی و یک بار نمیگویی چرا امام حسین(ع) کشته شد. چون این سوال یک سوال صوفیانه نیست. فقط میگویی ببین چقدر قشنگ و زیبا کشته شد. آن بعد عرفانی آن را میبینی که حضرت زینب(س) میفرماید «ما رأیت الا جمیلا...»، چقدر قشنگ، همه چیز از طرف ما عالی بود و از طرف شما همه چیز کثیف بود. بله، این هست. اما همان حضرت زینب(س) این جمله را میگوید که این جمله هم عرفانی و معنوی است و هم سیاسی است. سیاسی هم هست چون میگوید تو فکر کردی بر ما پیروز شدهای؟ تو فکر کردهای ما را شکست دادهای؟ ما پیروز شدیم. خیلی تمیز عمل شد. در عین حال آن عبارات را هم دارد که به او میگوید «یا ابن مرجانه...»، به او میگوید ای ستمگر و ای حاکمیت کثیف. به یزید میگویند وضع ما به جایی رسیده که باید با یک پستی مثل تو حرف بزنم. این موضع سیاسی است. میگوید شما فراموش خواهید شد و ما خواهیم ماند. خب این حرفها سیاسی و عرفانی است. یک مقایسهی دیگر هم بکنم. اشعار «مرحوم محتشم» را همه میخوانند و حفظ هستند و خداوند هم ایشان را رحمت کند. واقعاً محتشم سوز عاشقانهای دارد. اما اشعار مرحوم محتشم کاملاً یک بعدی است. آن روضهای که اهل بیت(ع) از آن دفاع کردهاند، روضههای «کمیت» است. روضههای «دئبل» است. بروید و روضههای اینها را بخوانید. منظور من از روضه همان عزاداری و مرثیه است. حالا کلمهی روضه اصطلاح شده است. ببینید آنها راجع به امام حسین(ع) چه میگویند. هم بعد عاشقانه و عرفانی دارد و هم بعد جهادی و عزتمندانه دارد. عزای امام حسین(ع) را میگوید و بعد هم میگوید چوبهی دار من بر دوش من است. من را نترسانید. لازم نیست به دنبال چوبهی دار بگردید چون روی دوش من است. من را نترسانید چون من آمادهی شهادت هستم. بروید و عزاداریهای اینها را بخوانید. میبینید که سراسر عزت و اعتراض به ظلم و ظالم و در عین حال بیان عشق و مظلومیت و طهارت اهل بیت(ع) است. کاملاً دو بعدی است. مرحوم محتشم برای اهل بیت(ع) غصه میخورد. بله، این خوب است. اظهار مظلومیت خوب است. فقط برای بر انگیختن حس ترحم بر اهل بیت(ع) یک مفهوم جامع شیعی نیست. شهید مطهری میگوید من شعر محتشم را نماد شعر شیعی نمیدانم. این بین شیعه مشهور شده است. مظهر مرثیهی امام حسین(ع) را «کمیت» و «دئبل» میداند. ولی خب این فرهنگ و هیئت انقلابی و هیئت غیر سیاسی هیئتی است که زمان شاه از این پرچمهای سیاه عزاداری میزدند و اینها را خود دربار به هیئتها میداد. یک طرف آن پنجهی حضرت ابوالفضل بود و یک طرف آن هم مینوشت «جاوید شاه». تحویل میدادند. میگفتند قند و شکر شما را میدهیم، پرچم هم میدهیم، قمه هم میدهیم تا شم عزاداری کنید و عزاداری میکردند. در همین مشهد سوزن و قفل به تنهای خود میزدند. حالا نمیدانم الان هم هست یا نه. از قمه آن طرفتر بود. یعنی قفل را در پوست و گوشت فرو میکردند و از این طرف در میآوردند. از این هندیها و مرتاضها یاد گرفته بودند. از روی آتش رد شدن، شیشه خوردن، روی شیشه غلت زدن را از هندیها و بوداییها یاد گرفتند. قمه به پشت زدن و میخ فرو کردن را از مسیحیهای کاتولیک یاد گرفتند. اینها در فرهنگ شیعه نبوده است. بکا و تباکی و غم و عزا بوده است. این عبادت است، لازم هم هست. امام هم در صحبت خود میگوید گریهی ما یک گریهی عبادی و سیاسی است. یعنی هم به دنیا کار دارد و هم به آخرت کار دارد. اصل بحثی که من میخواستم خدمت رفقا بگویم همین نکته بود. جمعبندی بکنم که ارزش حتی کارهای ناقص و یک بعدی که در مسیر احیای محرم و حفظ عزای امام حسین(ع) شده را میشناسیم و باید قدردانی بکنیم. حتی اجازه بدهید من یک قدم جلوتر بروم. من معتقد هستم شاید یک موقعیت و یک شرایطی بوده یا ممکن است بعد از این هم یک وقتی در جایی پیش بیاید که قمهزنی هم حل بشود. مثلاً یک شرایطی بوده است. چون هر عملی در هر وقتی یک معنایی دارد. الان معنای مسخره دارد. الان تو اگر واقعاً عشق امام حسین(ع) داری در جبهههای نبرد دفاع از حسین و مکتب حسین و حرم امام حسین(ع) برو و مبارزه بکن. اگر راست میگویی. حالا من فرض میکنم. میگویم اگر خیلی کوتاه بیاییم و تسامح بکنیم، فرضاً یک وقتی ارعاب میکنند و میترسانند و میگویند نفس نکشید و اسم امام حسین(ع) را نیاورید و الا گردن شما را میزنیم و دست و پاهای شما را قطع میکنیم و خانههای شما را خراب میکنیم و اینجا یک مرتبه یک کسی جلو برود و قمه را بردارد و یکی بر سر خودش بزند و بگوید تو از این بدتر میخواهی؟ من خودم را زدم. حالا چه میگویی؟ اگر چنین موقعیتی پیش بیاید خود من قمه میزنم. اینجا قمه یک معنای دیگری دارد. این به آن معناست که من را از چه میترسانی؟ من را از شمشیر میترسانی؟ تو میخواهی من را بزنی؟ من خودم را میزنم. حالا جلو بیا. او خودش میگوید این عجب دیوانهای است. ما میخواهیم او را بترسانیم و خودش اول بر سر خودش میزند. حالا ببین با ما چه کار میکند؟ کسی که با خودش این کار را میکند ببین با ما چه میکند. اگر همچین موقعیتی پیش آمد بنده هم قمه میزنم. اما اگر طوری شد که دشمن میجنگد و به ناموس و سرزمینهای مسلمانان تجاوز میکند و نابود میکند، همهی قدرتهای فاسد به هم پیوستهاند، تو به نبرد با آنها نمیروی و از آن طرف میآیی و قمه بر سر خودت میزنی؟ خودت را خونین میکنی که همهی دنیا یا حالت تهوع پیدا میکنند و میگویند این مذهب چقدر وحشی است. آیا این مذهب میخواهد بشر امروز را نجات بدهد؟ شیعه احمق نشان داده بشود، شیعه وحشی نشان داده بشود. یکی از دوستان گفت و من بعد رفتم و نگاه کردم. گفت برو و در موتور جستجوی اینترنت بزن «شیعه». میبینی که 95 درصد از صفحهی اول صحنهی قمهزنی است. یعنی شیعه این است. حالا قمه زدن در این موقعیت خیانت به شیعه است. قمه میزنی و اگر میخواهی اظهار شجاعت بکنی سلاح بردار و برو بجنگ. اگر راست میگویی برو و در راه امام حسین(ع) کشته بشو. چرا به آنجا نمیروی؟ برای اینکه این یک بازی است. میگویند ما عاشق هستیم. اصلاً صحبت از عدالت و سیاست و مبارزه نیست. میگوید من دیوانه هستم و میخواهم عشقم را نشان بدهم. خب اگر دیوانه هستی به دیوانهخانه برو. چرا به عزای امام حسین(ع) میآیی؟ جای دیوانه در دیوانهخانه است و اینجا محل عزاست. مسئله این است. اینها نباید با هم مخلوط بشود. ما باید به ارزش بعد معنوی عزاداری صد درصد توجه کنیم، اصلاً اگر بعد معنوی همه چیز در دنیا را در نظر نگیری همه چیز با همه چیز مساوی است و به خدا هیچ چیزی ارزش اصیل ندارد. پیروز بشوی، به حکومت برسی، فاسد میشوی و گند میزنی. وقتی معنویت نباشد اگر شکست بخوری، باز هم گند میزنی. اگر فقیر باشی گند میزنی، ثروتمند هم باشی گند میزنی. فقیر به یک شکل و ثروتمند و مرفه به یک شکل گند میزند. اگر سالم باشی به یک شکل و اگر بیمار باشی به یک شکل این کار را میکنی. اما اگر معنویت بود، الهی بود، شکست هم بخوری پیروز هستی، پیروز هم بشوی، پیروز هستی. اگر حکومت تشکیل بدهی خدمت است، اگر تشکیل ندهی و کشته بشوی یا به زندان بیفتی باز هم خدمت است. هر اتفاقی بیفتد تو برای خدا به خلق خدمت میکنی و این مثبت است. البته اگر معنویت باشد. پس معنویت خیلی مهم است. تمام اینهایی که به سراغ سیاست بدون معنویت رفتند هر چه هم سوابق انقلابی داشته باشند در آخر گند زدند. چون وقتی معنویت نیست به صحنهی سیاسی میروی و زنده باد و مرده باد میگویی و در آخر هم میگوید درود بر خودم و مرگ بر همه، بعد بر سر کار میآیی و حالا باید معنوی بشوی. نمیتوانی. وسوسهی قدرت و ثروت و شهوت و شهرت به سراغ تو میآید و نمیتوانی مقاومت کنی. مگر در تاریخ کم داشتیم آدمهایی که زندان و شلاق را تحمل کردند ولی وقتی به رفاه و قدرت رسیدند نتوانستند تحمل بکنند و آلوده شدند. ما خیلی از این آدمها داشتیم. ممکن است بنده به جبهه بروم، خطر مرگ را بپذیرم، خطر کشته شدن و خطر معلول شدن را بپذیرم، در زمان شاه به زندان بروم، مبارزه بکنم، همهی این کارها را بکنم و در برابر آنها مقاومت کنم اما وقتی که رئیس و حاکم میشوم در برابر شهوت و قدرت و ثروت نتوانم مقاومت بکنم و شکست بخورم. مگر اینهایی که در صدر اسلام اینقدر خدمات کردند و بعد با امیرالمؤمنین علی(ع) درگیر شدند همینطور نبودند؟ بعضی از آنها شهید زنده هستند. بعضی از آنها در زمان پیامبر اکرم(ص) باید ده بار شهید میشدند. یک جوان پابرهنهی لخت و شهادتطلب بود. اما بعد از سی سال یک آدم گردنکلفت مادی شد که حاضر است برای منافع خودش با همه چیز در بیفتد. پس اصل معنویت است. منتها کدام معنویت است؟ معنویتی که با عدالت کاری ندارد و با ظلم هم میسازد؟ این معنویت نیست. معنویتی که با عقل و عقلانیت کاری ندارد؟ مرز این معنویت با حماقت چیست؟ مرز این معنویت با خرافه چیست؟ بنابراین در یک جمله میگویم نهضت امام حسین(ع) یک نهضت عبادی سیاسی است و اگر یک حرکتی فقط عبادی باشد ناقص است. یعنی اگر به سیاست و دنیای مردم کاری نداشته باشد ناقص است و همان تصوف انحرافی است. اگر فقط سیاسی باشد و عبادی و عرفانی نباشد پیروز هم که بشود نمیتواند به جامعه خدمت کند و بیشتر خیانت میکند. میگوید دزدهای قبلی رفتند و حالا ما به جای آنها دزدی میکنیم. در آخر این میشود. اگر معنویت و تقوا و خدا و عشق نباشد همین میشود. این دو بعد را باید دید. حالا که این دو بعد در حرکت امام حسین(ع) روشن شد پس در عزاداری امام حسین(ع) هم باید دو بعد را دید. حالا هیئت امام حسین(ع) هم باید یک هیئت دو بعدی باشد. نه فقط آن یک بعد معنوی بیربط به سیاست باشد و نه هیئت سیاستزده به اسم انقلابی باشد که تقوا و معنویت و خدا و شریعت را نمیفهمد و فقط جمع قدرت را میشناسد. اینکه چه کسی رئیس باشد و چه کسی رئیس نباشد. تو نباش تا من باشم. و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی